شما اینجا هستید

اخبار » روایتی از یک روز تلخ بهاری!

روایتی از یک روز تلخ بهاری!

محمد مظفری

خبر بندر، محمد مظفری: عید نداشتیم امسال که، با این وضع بیماری همه گیری که می گویند طاعون قرن است. یک ماه است مردم سراسر کشور و استانبا این وضعیت درگیرند و روح و روانشان بسیار افسرده است و دیگر تحمل هیچ خبر یا اتفاق تلخی را ندارند. در این وانفسای  بیماری همه گیر و دل ناخوش مردم خبر بد شنیدن بسیار سخت است. آن هم خبر یک دوست،  صبح روز شنبه ۱۶ فروردین خبری در فضای مجازی می پیچد.” مداح بزرگ اهل بیت کربلایی حسن توزی سکته کرده است” حالم بد می شود، دنیا روی سرم خراب می شود،دلم هزار جا می رود، همه فکر و خیالی در سرم می پیچد، نمیدانم چه کنم، می خواهم زنگ بزنم و از کسی بپرسم و او بگوید که دروغ است. دستم به تلفن نمی رود، اصلا نمی دانم به کی زنگ بزنم، باز پناه می برم به دنیای بی در و پیکر فضای مجازی  خبرها ضد و نقیض است، عده ای می گویند تمام کرده است، عده ای نوشته اند سکته قلبی و مغزی کرده است، عده ای می نویسند تمام شده و بر ای اهدای عضو به بوشهر آورده اند. در این وضعیت، بدون اینکه بدانم چه کار باید انجام بدهم از اداره می زنم بیرون، نمی دانم در قبال این خبر بدچه واکنشی نشان بدهم، اصلا نمی توانم واکنشی نداشته باشم ؛ گوشه خیابان می ایستم و شماره محمد توزی را می گیرم پسر کربلایی مرتب تلفنش مشغول است. برایش پیام می دهم که به من زنگ  بزند. چند دقیقه بعد زنگ می زند و می گوید درراه بوشهر است و سکته پدرش صحت دارد، تند تند می گوید که در گناوه اورا احیا کرده اند و بازگشته و حالا دارند می آوردنش بیمارستان قلب بوشهر، زنگ می زنم به مدیریت بیمارستان قلب بوشهر، آنها  نیز خبر را تایید می کند و می گوید بله دارند می آورندش ولی می گوید که وضعیتش خوب نیست! می گویم یعنی ….؟ شروع می کند گزارش وضعیت بیمار را می گوید و به این نتیجه می رسد که با این شرایط وضعیتش وخیم است.

دقایقی را در گوشه خیابان سنگی در ماشین مانده ام و دارم فکر می کنم، تمام خاطراتم با کربلایی حسن توزی مثل راش های خام یک فیلم مستند از جلوی چشمانم رد می شوند. سینه زنی روز آخر صفر، در حسینیه حضرت زینب، شب سیزدهم هر ماه محرم در حسینیه، شب های تاسوعا و عاشورای حسینیه معتمدی با آن جمعیت سینه زن، شب های مولودی خوانی در میلاد بانو حضرت زینب، بذله گویی ها و لطیفه هایی که وسط مداحی می گوید تا شب جشن به مردم خوش بگذرد، دعاهای کمیل، شب های احیای بسیاری که در کنارمان بود و خواندن جوشن کبیر، یادم می آید از نوار کاستی که یادگار روزهای جنگ اوست و توزی را با همان نوار کاست شناختم که در اعزام رزمندگان گناوه ای  به جبهه  مداحی می کرد و می خواند

” من بلم ران عزیز بندرم / فاتح خونین نبرد خیبرم”

راه می افتم به طرف بیمارستان قلب و باز به مدیر داخلی بیمارستان زنگ می زنم ، در راه یکی دوتا از مداحان بوشهری زنگ می زنند واز صحت و سقم خبر سوال می کنند، درب بیمارستان که می رسم به محمد توزی زنگ می زنم، می گوید تازه پدر را آورده اند، خودم را می رسانم به اورژانس بیمارستان، محمد مثل اسپند روی آتش آرام و قرار ندارد، از این گوشه سالن انتظار، به گوشه دیگر می رود و گاهی از درب اورژانس سرک می کشد تا از آخرین وضعیت پدربا خبر بشود،  دو گوشی که در دستش دارد مرتب زنگ می خورد شاید یکی از گوشی ها تلفن خود کربلایی باشد. جواب اکثر تلفن ها یک جمله است ” دعا کنید” می خواهم آرامش کنم، حرف می زنم ولی خودم هم ذهنم روی تخت احیا است. شش نفر بالای تخت احیای اورژانس بیمارستان قلب بوشهر مشغولند، سرم را برای بار چندم از درب اورژانس داخل می کنم تاسرکی بکشم و صفحه مانیتور وضعیت بیمار را نگاه کنم، تغییری نکرده و خطوط صاف همچنان سر جایش هست. محمد شاکی به همه عالم می گوید ” همه خط ها سفیده” یکی دو نفر دیگر می آیند از سادات گناوه و با محمد صحبت می کنند.دختر بزگ توزی هم به برادرش زنگ می زند تا وضعیت پدر را جویا شود و می گوید که در راه است؛ ولی انگار دیگر مجالی برای دیدار مجدد پدر و دختر نیست… جوانی که همراه محمد است و بارها او را در برهای سینه کربلایی دیده ام  ومرتب داخل اورژانس سرک می کشد، بار آخری که از اورژانس بیرون می آید گوشی اش را روی اسپیکر گذاشته و دارد چاوشی می خواند، صدایی که از گوشی می آید آشناست انگار، اشک تمام پهنای صورت جوان را گرفته، صدای چاوشی تمام فضای سالن بیمارستان را پر کرده، چاوشی کربلایی حسن توزی است در شب عاشورا، حالا صدای چاوشی همه بیمارستان را پرکرده انگار همه شهر را همه آفاق را…

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

خبر بندر | بندرگناوه، بندر دیلم، بوشهر