معلمی که مهر و لبخند را هدیه می دهد!
گفتگو از محمد مظفری
به مناسبت روز معلم به سراغ یکی از اساتید و معلمان دوره دبیرستانم رفتم. خیلی وقت بود از ایشان خبری نداشتم، سراغ که گرفتم ،گفتند که استاد در بستر بیماری است. به اتفاق دو همکلاسی های دوره دبیرستان در صبح یک روز اردیبهشتی در کوی عبدامام گناوه به منزل استاد رفتیم. استاد کاملا غافلگیر شده و اصلا انتظار مهمان های اینچنینی نداشت، ساعتی را در محضرش بودیم. مثل همیشه آرام، مهربان و پر از احساس از ما استقبال کرد و در آغوشمان کشید. چهره تکیده و رنجور او نشان از درد می داد. اما او می گفت انسان نباید در راه خدمت به مردم کوتاهی کند. او استاد مهر ورزیدن بود، معلمی که مهر و لبخند را هدیه می دهد! دستان نحیف و لرزانش را بوسیدیم دستان مهربانش را بر سرمان کشید و در کنار خود نشاندمان ، روز معلم را به او تبریک گفتیم و خواستیم تا از قدیم ترها بگوید از زمان مدرسه و درس خواندن و … مثل همیشه با لبخند جواب هایمان را داد.حاصل گفتگوی من شاگر، با استاد را در ادامه بخوانید./ مظفری
استاد شما کجا متولد شدید؟
من در کوی عبدامام که از قدیمی ترین محلات بندر گناوه است متولد شدم. اجداد ما در این محله زندگی می کردند پدر بزرگم حاج علی و دایی من که آقای عبدالعزیز عبدامامی باشد کدخدای محله مال اودمون یا عبدامام بودند.
مدرسه هم در گناوه رفتید؟
بله در مدرسه دانش گناوه درس خواندم و تا سال نهم را در گناوه گذراندم . چون هنوز تا آن موقع هنوز کلاس های بالاتر در گناوه مستقر نشده بود.
استاد چطور شد که رفتید سراغ معلمی ؟
همانطور که گفتم در زمان ما گناوه در زمان مامدارس تا کلاس نهم بیشترنداشتند و من پس از پایان کلاس نهم بخاطر علاقه ای که به معلمی داشتم دردانشسرای مقدماتی تربیت معلم در شیرازقبول شدم. دوسال در دوره تربیت معلم درس خواندم و آموزش دیدم وبا نمره بالا قبول شدم.
اولین روز تدریستان در کدام شهر بود؟
پس از فارغ التحصیلی در دانشسرای مقدماتی به من گفتند چون در شیراز درس خوانده ای باید در استان فارس باشی و من بخاطر اینکه به گناوه نزدیک باشم شهرستان کازرون را انتخاب کردم و اولین روزهای تدریس من در شهر کازرون بود.
-آیادر خود شهر کازرون تدریس کردید یا روستا ها؟ به ما گفتند چون سال اول تدریست هست باید به روستا بروی و من برای تدریس به روستای دوان در ده کیلومتری شرق رفتم دوسال آنجا بودم و بعد به کازرون آمدم .
دیگر ادامه تحصیل ندادید؟
چرا، بعد از دوسالی که در دبستان دادم سال سوم تابستان ها به شیراز می رفتم و درس می خواندم و موفق شدم فوق دیپلم بگیرم و سال بعد در دبیرستان های کازرون تدریس کردم .
کی به گناوه آمدید ؟
سال چهارم یا پنجم تدریسم بود که با سید جعفر مهدوی که اهل کازرون بود و در گناوه تدریس می کرد جابجا شدیم و ایشان به کازرون رفت و من به گناوه منتقل شدم .
قبل از شما برادر دیگرتان نیز معبم بود؟ بله نصرالله برادر بزرگترم هم معلم بود و بعد از من نیز بهرام که برادر کوچکترم هست معلم شد
در چه مدرسه ای در گناوه شروع به کار کردید و چه سالی؟.
اواسط دهه چهل بود ۱۳۴۵ یا ۱۳۴۶ در مدرسه بابا علیشاه که بعدا شدن شهید محمد باقر ارجمند . من آنجا به عنوان مدیر مدرسه انتخاب شدم و آقایان منصور جوهرپور، غلامعباس صفایی، برادرم نصرالله گرگی هم در خمان مدرسه درس می داد و آقای حق پرست که اهل بوشهر بود..
فرمودید که بعد از بازگشت از کازرون در گناوه تدریس کردید؟ بله چند سالی در گناوه بودم و بعد ازدواج کردم و چون خانمم هم محل خدمتش در گچساران بود خودم را به گچساران منتقل کردم وبعد از آن دوباره در رشته دبیری زبان و ادبیات عرب در مشهد قبول شدم . ولی به علت دوری راه به اهواز آمدم و درسم را آنجا ادامه دادم.
یعنی در گچساران درس میدادی و در اهواز درس میخواندی؟
بله چون خانمم در گچساران معلم بود مجبور بودم مرتب بین ا ین دو شهر رفت و آمد کنم ، صبح ها از گچساران حرکت می کردم تا به دانشگاه در اهواز برسم دو روز را در اهواز بودم و بقیه روزها در گچساران درس می خواندم .
گویا در بوشهر هم تدریس داشته اید ؟ بله بعد از گچساران در بوشهر در دبیرستان کورش کبیر که مدیرش حاج آقا نبوی بودند معاون مدرسه بودم. یکسال آنجا بودم ودوباره برگشتم گچساران و نزدیک ۱۵ سال در گچساران تدریس کردم.
از این همه جابجایی خسته نمی شدید؟
آدم اگر به کارش عشق و علاقه داشته باشید خسته نمی شود. بودن در کنار دانش آموزان و آموزش آنها اتفاق میمونی است که هر خستگی و زحمتی را قابل تحمل می کند.
بازگشت دوباره شما به گناوه چه سالی بود؟
سال ۱۳۶۵ بود که به گناوه منتقل شدم و تا زمان بازنشستگی در شهر خودم تدریس کردم .
در چه مدارسی تدریس داشتید.؟ در بیشتر دبیرستان های دخترانه گناوه مثل عترت، فاطمیه، هاجر و.. عربی تدریس می کردم و در دبیرستان های علامه دهخدا، دبیرستان طالقانی و هنرستان که پسرانه بودند.
استاد اگر خاطره ای جالب از دوران تحصیلی خودتون دارید بفرمایید.
خازره که زیاد است ولی بزارید یه خاطره خاص بگم که یه طنز هم هست. در قبل از انقلاب در بیشتر مدارس تغذیه می دادن که بیشتر بیسکویت بود . ما بیسکویت ها را در انبار مدرسه می گذاشتیم و هرروز به بچه های تغذیه می دادیم. یک روز آمدیم و دیدیم ای دل غافل ، دزد به انبار زده و همه بیسکویت های تغذیه بچه ها را برده . بخاطر همین من که مدیر مدرسه بودم تغذیه ها را به خانه خودمان منتقل کردم و هر روز به تعداد بچه ها از خانه به مدرسه تغذیه ها را منتقل می کردم. این اتفاق البته تا مدت ها دستمایه شوخی و طنز معلم ها در مدرسه بود.