دوری بی بازگشت
خبربندر: روز به روز کمتر میدیدمش تا از میان ما پر کشید، حال افسوس میخورم چرا بیشتر به دیدنش نرفتم. فلانی هم رفت ، آخی ! چه حیف شد! چه انسانی شریفی بود! این یکی از دیالوگهای پر تکرار زندگی روزمرّۀ ماست. هر روز عدّهای از قطار زندگی پیاده میشوند. دوباره اطّلاعیّۀ ترحیم ، قرار خاکسپاری، کنار آرامگاه ، تابوت عزیزی که بر شانههایمان حمل میکنیم، چشمان پر از اشک ، مردم زیادی که از دور و نزدیک آمدهاند نماز میّت و خداحافظی با عزیزی که لحظههای خوش و نوستالژیک، خاطره با آنها داشتهایم. بله ،مرگ حق است مرگ به سراغ همه خواهد آمد، «وَ لَو کُنتُم فی بُروج مُشَیِّدَه»، امّا چرا غافل از احوال دل خویشتنیم؟ چرا این قدر نامهربانی، قهر و کینه؟ به راستی آیا پس از مرگ باید قدر همدیگر را بدانیم؟مرگ خبر نمیدهد ، نمیدانید که دیگر عزیزی را نخواهید دید. خیلیها پارسال سر سفره افطار کنار ما بودند ولی امسال نیستند. اگر باهم قهریم، از خطای همدیگر بگذریم. اگر قرار شب احیا، قرآن به سر بگیریم خدا را قسم بدهیم تا از سر تقصیرهای ما بگذرد. بیایم از خطای همدیگر بگذریم. اگر همسایه، همکاری و آشنایی بدی کرده، بگذریم. پیشقدم شویم، ما برای آشتی اقدام کنیم . البتّه نمی شود نوشت ، توصیه کرد و عمل نکرد ، بماند. زندگی کوتاه است. به قول زندهیاد سهراب
سپهری تا نگاه میکنی وقت رفتن است ، ناگهان چقدر زود دیر می شود!
ضرغام خرّمی