شهرم را بادست فروش هایش دوست دارم
شهرم را بادست فروش هایش دوست دارم شهرم را با همه دستفروش هایش دوست دارم،من باورم براین است که آنها یکی از زیبایی های شهرم هستند، همانهایی که کوچه پس کوچه های منتهی به دریای بندر من را این روزها به تسخیر خودشان دراورده اند را می گویم.همو که همه چیز را به جان می […]
شهرم را بادست فروش هایش دوست دارم
شهرم را با همه دستفروش هایش دوست دارم،من باورم براین است که آنها یکی از زیبایی های شهرم هستند، همانهایی که کوچه پس کوچه های منتهی به دریای بندر من را این روزها به تسخیر خودشان دراورده اند را می گویم.همو که همه چیز را به جان می خرد برای تهیه لقمه ی حلال برای خانواده، همو که ارتزاق حلال را می خواهد. همو که آنقدر شریف است که حاضر نیست از راه نامشروع روزی به دست بیاورد و نگاهش نه به دست بندگان، بلکه به دستان رزاق است. مگر می شود عید بیاید، نوروز بیاید، مسافر بیاید و دستفروش نباشد. این روزها بندر من با دستفروشهایش زنده است، با دستفروش هایش زندگی می کند، اصلا با دستفروشهایش گناوه شده است. آن چهره های آفتاب زده را دوست دارم، آن دست های تاول زده و پاهای واریس گرفته از شدت ایستادن زیاد را دوست دارم، می گویند سد معبر می کنند، چهره شهر را زشت کرده اند. شلوغی درست کرده اند، باعث بی نظمی شده اند، خیابان ها رابسته اند و سالهاست کسانی می خواهند ساماندهی کنند کار و بارشان را…
ولی من خوب یا بد! در باورم بندر بدون دستفروش نمی گنجد
برای همه دستفروش ها و
تقدیم به دستفروش کتک خورده ای که روشنایی می فروخت!
محمد مظفری