صدای بندر -خورشید فقیه-چندی پیش در حرکتی با شکوه و عبرت انگیز و در عین حال قابل تقدیر، اهالی بندر گناوه در سالنی انبوه از زنان و مردانی که والایی ارزش هنر را میدانستند و جایگاه رفیع هنرمند را می شناختند، گرد هم آمدند تا سپاس صمیمانه و ازعمق قلبِ خویش را از شاعر بزرگ همولایتی که عمر و حیات خود را در راه اعتلای فرهنگ، زبان و جغرافیای انسانی سرزمینشان، از جوانی به پیری کشانده است، ابراز دارند و در کنار خویش شاهد و پذیرای دیگر شیفتگان او از سر تاسراستان و دیگر نقاط همجوار باشند که این خود مایه ی غرور و سربلندی شان بود.
بی تردید، حضور این چنینی و هوشمندانه و بی هیچ تکلیف رسمی و اداری همه ی اقشار و گروه ها از تمامی رده های سنی، و نیز با تفاوت ها و دیدگاه ها و تفکرات سیاسی و شغلی، آن هم در راستای تکریم هنرمند و پاسداشت هنر، مفسّر و کاشف رمز و رازی بوده و هست که در جاودانگی نام و بزرگی حافظ و سعدی و خیام و مولوی و غیره نهفته است و مصداق این کلام است : ” هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق/ ثبت است در جریده عالم دوام ما “.
اما این بزرگداشت، با همه ی عظمتش، به باورمن معنای دیگری هم داشت، مفهومی نه چندان خوشایند که انگارغریزی همه ی ما شده است وعادتی مالوف، وفرهنگی نهادینه شده دربرخی ازرفتارهای ما :
ما عموما عادت کرده ایم که به داشته های ارزشمند خویش- هرچه که باشند- زمانی بپردازیم که مارا به درد و دریغ وادارند!! که مرثیه سازِدرون اندوهبارمان باشند!! که حسرت های خفته مان را بیدار کنند!! و بی آنکه نگران ناداشتن آن ها در شبی و یا روزی باشیم، بی محابا صرفشان می کنیم با هر صیغه ی مفرد و مثنی و جمعی که خود می خواهیم و درهر زمانی که که دوست میداریم، تا وقتی که کفگیر به ته دیگ بخورد و فصلی دیگر برای تکراردرد و دریغ و مرثیه و حسرتمان فرا برسد!!
قریب هفتاد سال است که وجودی گرانمایه با نام ” ایرج شمسی زاده “، در میان ما می زیَد، و بیش از پنجاه سال است که از ما و برای ما می سراید . درد های درون و برونمان را با اشک های عبارات میشوید، و با شادی ها و نشاطمان، کلمات و واژه ها را به رقصی شور انگیز وامیدارد. و مَخلَص کلام اینکه خود خواهانه بزرگش میداریم آنگاه که خویشتن را برای صدر نشینی، نیازمند نشستن بر بلندای نام او میدانیم و مفتخر به همکلامی اش واینکه او همسایه و همشهری و هم اقلیمی ماست ! اما دریغ از اینکه ساعتی با خود اندیشیده باشیم که چرخ زندگی اش چگونه میچرخد و مَرکَب حیاتش چِسان از ناهمواری های این راه دراز، گذشته است و میگذرد!؟
درست است که مناعت طبع هر شاعر و هنرمند حقیقی، بر مدارِ افروختنِ چهره با نوازش سیلی میگردد، و شعار دائم شاعر، ” به دست آهنِ تفته کردن خمیر/ به از دست بر سینه پیش امیر” بودن است، اما چرا و چگونه است که در زمانه ی ما، سرشتِ سخاوتِ شعر دانان و هنر دوستان ما نیز در نهانخانه ی پستوهای همیشه نا مفتوح شان به اسارت در آمده است!؟
بعضا بر حماسه سرای سِتُرگ طوس خُرده میگیریم که وای اگر که به راستی شاهنامه ی بزرگش را به امید ۳۰هزار زر سکه ی محمود غزنوی سروده باشد، وننگ بر نام سعدی بزرگ می نهیم چنانچه در راستای خوشایند ” سعد ابن اتابک زنگیِ ” حاکم، سعدی تخلص کرده باشد!! ولی آیا هرگزازخود پرسیده ایم که سهم بی تفاوتی ها، نامردمی ها و نامهربانی های اجداد آن زمانی ما نسبت به چگونگی گذران زندگی و امرار معاش آن دو استثنای فخرِ تاریخ ادبیات سرزمین ما، در پیدایی آنچه که فرزندان امروزی شان به آن اعتراض دارند، چقدر بوده است !؟
بیائیم منصفانه به قضاوت بنشینیم و به همان اندازه که از اندیشمندانمان متوقع هستیم، دغدغه های زندگانی آنان را نیز داشته باشیم و خود را در دردها و مشکلات بعضا لاینحلِ عدیده شان، سهیم و شریک بدانیم.
خوشبختانه، این ایرجِ بزرگ زمانه ی ما، اگر حتا با قدرتی زور گو هم گلاویز نشده باشد، قاطعانه میدانیم که دلاویز هیچ قدرتی هم نبوده است . پس، نه بی تفاوتی مردم نسبت به درد و رنج های کنونی او که به عشق آنان گفته است و برایشان سروده است قابل توجیه و گذشت است ، ونه بی اعتنایی تامل بر انگیز کسان و نهادهای رسمی حکومتی و فرهنگی مملکت که اختیار دار و برنامه ریزِ مطلق تمامی مالیه و سرمایه های ملی و محلی این مردم هستند.
به هر حال، ایرج شمسی زاده ای که این روزها به پاس هنر والا و سروده های ماندگارش که بخشی از جاودانگی هویت و فرهنگ این مرز و بوم را مدیون وجود گرانقدر خویش کرده است، مراسم بزرگداشت برگزار کرده ودر آینده خواهیم کرد، متاسفانه درگیرعارضه ی جسمی خطرناک و پُر هزینه ای است که بی تردید و تعارف، بسیار فراتر از توان جسمی و مالی این شاعرِ یک لاقباست!!! از ما گفتن بود که گفتیم، تا چه کسی بشنود و چه کسانی چگونه عمل کنند!؟ باقی بقای عمر با برکت ایرج باد.