شما اینجا هستید

اخبار » گفتگو با ابولقاسم ایرانی

خبر بندر: استاد ایرانی را آخرین بازمانده مکتب شعر بوشهر می دانند. او که حالا حامی شعر نو در بوشهر است با شاعران بسیاری در بوشهر همراه بوده است از آتشی و بیابانی و بابا چاهی گرفته تا شمسی زاده و شریف و رضا زاده و بسیاری از شاعران بزرگ مکتب شعر بوشهر، شب سپید بهانه ای شده است تا در بندر باستانی گناوه جوانان خلاق و شاعران سپید گوی گردهم آیند و مراسم تجلیل این پیر شوریده عرصه ادبیات را بپا کنند. آنچه که در ادامه می آید گفتگویی کوتاه است با استاد ایرانی که در مجالی اندک به مناسبت بزرگداشت استاد ایرانی تهیه شده است.

چطور شاعر شدید؟ دریا چقدر در شاعرانگی نقش داشته؟
دریا زندگی و تمام زندگی ما ساحل نشینان بوده ، دریای ما و من شیئی مجازی نبوده، موجودی زنده و حقیقی در کنار خانه و کاشانه و مدرسه و نفس وقفس ما ،هم زنده هم زندگی بخش و هم بیرحم و کشنده.. و اینست که بیش وپیش از هر پدیده ای دیگر ذهنم را پر کرد و کرده و به رویا و حقیقت و اینسو وآنسوی خود مرا برد وآورد و با خوابهایم از کودکی به جوانی و بقیه سالی رسید و دریائی شدنم را با قایقی از نوشته و شعر توامان ساخت.
شاعری در کدام قالب های شعر شروع کردید؟
بدون قالب خاصی شروع شد، به غزل و دوبیتی رسید و از خواندن کارهای حمیدی شیرازی و توللی و کسانی دیگر مرا به سوی نیما برد..
شعر جز جرقه ای در ذهن ، جرقه ای حاصل از برخورد دانائی و تخیل و خیال بافی پرازشور و شعور نیست… وزن و ردیف و قایفه این جرقه را در خود محصور و زندانی می کند…از نابغه هائی چون حافظ و سعدی و مولوی و نظامی و… باید گذشت… زبان و کلمه ها در دست آن ها بی گمان مومی بیشتر نبوده و بس… نیماست که حصار و پوسته دست و پاگیر و حتی خیلی وقت ها خفه کننده این جرقه را شکست، خرد و خمیر کرد و شهامت او دنیای پهناور و لامتناهی را به روی شعر فارسی گشود…و من مثل هر موجود اندیشه گری به خیل نیمائی گویان پیوستم…انتخابی که ترجیح بلا مرجح نبوده و نیست…
چرا بوشهر در شعرهایتان پر رنگ است؟
اگر از عناصر بومی جنوب به اشاره یا صراحت چیزی در کارهای من می بینید، در واقع خود مکان خاص جغرافیایی به اسم بوشهر نیست… بوشهر برای من دنیای بزرگی ست که علاوه بر دریا،کوه وکمرو رودخانه و جنگل و ببر و پلنگ و موش و دیوارو روباه و خرگوش و گوش هم دارد..، من آموزه هایم از شهری ساحلی، دریا و مردم کرانه نشین را با دردها و شادی هایشان بازگو می کنم… این خواننده است که باید بداند منظورم کدام یک از شهرهای جهان و دردها کدام و شادی ها کدام است…من گستره ای به عمومیت تمام و در عین حال هر یک از بنادر تو سری خورده ی جهان در کارهایم دارم… واژه ها و فضاهای شعریم غالبا و آشکار و نهان با دریا و ساحل گره خورده و پیوندهایی تنگاتنگ دارند ، ولی این هموندی الزاما و مشخصا با همین محیطی که جنوبی اش می نامند نیست، تعمیم دارند می توانند شمالی هم باشند و یا حتی اصلا بندر نباشند، شهری در وادی دوری که بخل طبیعت به جهنم می ماند،جهنمی پر از نفت و گاز و میعانات نفتی و تفاله های اتمی… من برای آدم هایی در هرکجا جهان که دو گوش و دو چشم بینا دارند و هربامداد با بر آمدن آفتاب، در پی تنفس هوای آزادی بدون مالیات بر ارزش افزوده اند، آدم هایی که خالی از تنفر عشق می ورزند، شعر می گویم…
شعرهایتان چرا کوتاه است؟
کوتاه گوئی شیوه مورد علاقه منست… حیفم می آید که کلمات را قربانی و حرام کنم… با اندکی از کلمه با فقط کمی از واژه ها به رمز و راز تجربه هایم رسیده ام و به ایجازی که زمانه ام ایجابگر آنست… من به قالب و زبان شعرهایم رسیده ام… شعر بلند هم به وفور و در هنگام بار عام واژه ها دارم… برای من کلمه ها عزیزند…واژه ها مقدس اند …حتی زشت ها و ناهنجارهای آن ها هم اگر بازتاب احساس و اندیشه مان باشند، قشنگ اند…
من در واقع درکوتاه و بلندی کارهایم (و حتی در بعضی از شعرهایم که نیمه تمام به نظر می آیند) نقشی جز کاتبی افسون شده ندارم…
چرا مجموعه شعرتان را این همه دیر منتشر کردید؟
چرا دیر عوامل متعددی این اسباب را فراهم آوردند…
بیشتر کارهایم در خلال این نیم قرن، با مهر (( قابلیت چاپ ندارد)) مزین و به این شایستگی مفتخر و کلاسه شده اند..
در خلال سه ، چهار دهه اخیر هم اوضاعی مثل بازار شام و جگر زلیخا پدید آمده که…بگذریم… که گذشتن ( به قول نصرت خان رحمانی) زیباست… و به هر حال مجموعه اولم (( زنجیر تا ابد)) خمیر و شعرهای همین دومی هم در صحافی خردناشده، اسیر شد…
این روزها شعر محلی چرا؟
گویا چیزی از ابرها ندیده اند مردم معطوف به خاک شده اند… به نظرم رویداد زیبا و قابل تقدیریست ، حداقل گویش های قشنگ محلی ما را از فراموشی و انقراض و اضمحلال نجات می دهد…
ما داریم به خواب رفتن را می آموزیم، بدون آن که توجه کنیم خواب را دریابیم،که در آن حکمت بیداری هاست…
داریم به سوی لالائی های در گهواره هایمان پیش می رویم…در گوشه و کنار ایران هیچ مادری به زبان و لهجه تهرانی ها برای طفلش لالائی نمی خواند… تحقیق های میدانی ثابت کرده که اگر در حضور کودکان و گهواره ای شاهنامه خوانی کنیم، نیمه خیز می شوند…بیدار می شوند…از خواب می پرند و دیگر هیچکدام از آن ها از مصادیق طفل: (( چو کودک لب از شیر مادر بشست،به گهواره محمود گوید نخست)) به حساب نمی آیند… جواب من به پرسش شما ، شاید پرت… ولی تلخ تلخ نیست…
شعر امروز بوشهر جایگاهش در کشور چگونه است؟
ببینید، شاعران فعلی بوشهر ، بی ریشه و پیشه نیستند، از شهری که نعمتی زاده، آتشی، پرویز پروین، رحمن کریمی،علی باباچاهی، زنگویی، محمد آذری ، بیابانی و … نیماسرایانش بودند انتظاری جز این نیست که شاعران نسل های بعدی وفعلی آن از هر نظر سرآمد باشند، خوشبختانه خیلی شاعران فعال و قلم به دست بوشهر به ویژه جوانان( نسل فعلی را می گویم و منظورم از بوشهر،شهر بوشهر نیست، منظورم بوشهر بزرگ،استان بوشهر است)
به شکوفایی و درخشش رسیده اند، چه آن ها که کتاب دارند و چه آن ها که ندارند.. عیب و تیشه ای که متاسفانه دارد کم کم (اگر به پیشگیری پرداخته نشود) به ریشه ی شعر بوشهر می خورد ، متفرق بودن و با هم نبودن عزیزان جوان من است… خوشه چینان و موج سوارانی هم اخیرا ظهور کرده اند…جوانان شعر می گویند و آن ها منتفع می شوند و معیشتشان را از خون گلگون کارهای جوانان می گذرند…آرزویم موفقیت هر چه بیشتر جوانان و درخشندگی بیشتر جایگاه آن ها در شعر امروز ایران است…

نه وقت کافی بود و نه فرصت،از انجمن شعر گناوه و از نشریه صدای بندرتشکرمی کنم، و اگر عمر و فرصت و رخصتی بود..بازگوئی حرف هایم را می گذارم برای آینده…/منبع شماره ۲۰۶ هفته نامه صدای بندر

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

خبر بندر | بندرگناوه، بندر دیلم، بوشهر