(( نجات یافته ))
گفت و گو با جناب آقای امراله اسماعیلی که در حادثه غرق شدن لنج در آذر ماه ۱۳۷۶ نجات یافت .
صبح دوشنبه اول اسفندماه ۱۴۰۱ با ایشان تماس گرفتم و با روی باز گفت و گو را پذیرفت .
ربع ساعت بعد در ساحل در انتهای خیابان شریعتی شمالی روی نیمکتی نشسته بودیم و گو و گفت و ضبط صدا و چه دو ساعت نابی در اومد….
لنج حاج محمود تنگسیری و آذر ماه ۱۳۷۶ و همسفرانی که گرفتار طوفان شدند اصل گفتگوی ما خواهد بود که تقدیمتان خواهد شد و در کنار آن از هر دری سخنی با جناب آقای کربلایی امراله اسماعیلی چه خوش سخن است و ساده . بخش زیادی از گفتگو ، تمام سیمای شکسته صورتش را اشک فرا گرفته بود . خداوند نگهدار ایشان و خانواده بزرگوارش باد .
متولد ۵ آبان ۱۳۳۳ دیلم و ۶۸ ساله است . دارای سه برادر (زنده یاد حاج فرهاد ، نعمت الله و زنده یاد اسماعیل) و دو خواهر .
در سفر قصه ما به کویت در سال ۷۶ زنده یاد اسماعیل ناخدای لنج و همراهش بوده است .
لنج با ۶ خدمه در دهه سوم آذر ۷۶ به کویت می رود .
ناخدایی اسماعیل اسماعیلی و ملوانان
آقایان:
حاج عبدالکریم تنگسیری ، رحمان تنگسیری ، سید محمد حسن فاطمی (که لنج را از آقای محمود تنگسیری کرایه گرفته بودند و در اختیار ایشان بود ) ، حبیب چسباوی همسر خانم خورشید بهبهانی که از اهالی اروند کنار بود و عمو امراله قصه ما.
دریا را با آرامش همیشگی برایمان توصیف کرده اند اما روی دیگری هم دارد .
باد ، طوفان و موجهای سهمگین .
با وجود تجهیزات امروزی در لنج ها باز هم می شنویم و می خوانیم که طی سالهای اخیر هم در مسیر کویت ، امارات متحده عربی یا کشورهای حوزه خلیج فارس( به ویژه در برگشت که لنج ها بار حمل می کنند) دچار حادثه شده اند و چه کار پر زحمت و طاقت فرساییست برای جاشوان ، ناخدایان و صاحبان لنج ها.
عمو امراله در بیست سالگی( سال۱۳۵۳) به کار در اداره برق دیلم مشغول میشود ، با حقوق ماهانه ۶۶۰ تومان و تاکید میکند ۶۶۰ تک تومانی با دلار آن زمان ۷ تومان (این روزها مسیر۵۰ هزار تومان به بالا سیر میکند)
بعد از ۲۲ سال کار در سال ۷۵ بازخرید می کند و در کارگاه ساختمانی جناب آقای خدایاریان به صورت نیروی آزاد کار می کند .
اولین سفر ایشان با لنج آبان ماه ۱۳۷۶ صورت می گیرد و با همسفران عازم سفر به کویت مبشوند که کمتر از یک روز طول میکشد. لنج چند روزی برای بارگیری کویت میماند تا ظهر پنج شنبه ۶ آذرماه که حرکت به دیلم آغازمیشود .
آغاز ماجرایی سخت .
میخواهد از سفر بی بازگشت لنج بگوید و همسفرانش که جان خود را در این سفر از دست میدهند از صفا ، صمیمیت و دوستانه کنار هم بودنشان در لنج میگوید. چه برادر وار با هم بوده اند .
راوی داستان ما گریه امانش نمیدهد ، به یاد رفقایش میافتد و ادامه قصه را با صورتی پر از اشک برایمان میگوید :
ظهر بسیار سرد پنج شنبه ششم آذر ۷۶ راه افتادیم ، باد میوزید اما امکان خروج بود . در مسیر ارتفاع موج بلند شد و شب در نزدیکی اسکله نفتی بهرگان بودیم در جایی که به اسم چاه های نفتی حسن معروف است .
#
مردم دیلم عمو امراله را با کار دراداره برق می شناسند و از طرفی ایام دهه محرم و ویژه روز عاشورا و مراسم تعزیه های محرم سوار بر اسب به عنوان یار شمر .
رجز خوانی هایش با لباس قرمز و سوار بر اسب در مقابل خانواده آقا امام حسین با بازی هنرمندانه اش ماناست . کودکی هامان همه لباس قرمز های سوار بر اسب را در روز عاشورا شمرل می خواندیم و امروز نقش عمو امراله را دریافتم
(عمر ابن سعد)
از هفت سالگی در مجموعه تعزیه حضور داشته است با نقش اسیر و بعد اشقیا و بعد عمر ابن سعد .
بامداد هفتم آذر شاید حدود ساعت ۲ نیمه شب در تاریکی مطلق دریا ، باد شدید دریا را طوفانی میکند ، لنج چون پر کاهی با امواج متلاطم بالا و پایین میرود .لنگر به آب انداخته شده اما یارای مقاومت ندارد .بیسیم مشکل پیدا کرده و راه ارتباطی با دیگر لنج ها و بندر هم مسدود .
باد و طوفان و سرمای سوزناک بامداد جمعه ۷ آذر وادارشان می کند که زنجیر فلزی لنگر را قطع کنند و دوباره به سمت دیلم راهی شوند اما لنج توان حرکت در باد و موج شدید را ندارد ،
لنج مشکل پیدا می کند
جاشوان خسته از سختی کار ، هر کدام به نوعی مشغولند و ناخدا کنترل کارها را انجام میدهد .
دریا آبستن حادثه ایست .عمو امراله گریه امانش نمیدهد ضمن گپ و گفت، همشهریانی از کنارمان میگذرند و عرض سلام و ارادتی .برایم میخواند با چشمان پراشک….شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها……..
لنج مسیر دو تا سه ساعت را در شرایط سخت باد و طوفان طی می کند و باز دردسر ی دیگر…..آب وارد انبار لنج (خن) میشود.معلوم هست که لنج چوبی عیب پیدا کرده است.پمپ آب درست کار نمیکند و یارای همراهی برای خروج آب ندارد نزدیک صبح است و شبی سخت بر خدمه به صبح میرسد .روز تا حدود ظهر منتظر می مانند شاید کشتی یا لنجی در منطقه کمک حالشان باشد .حدود ظهر جمعه موتور از کار می افتد و موج ناامیدی گسترش پیدا می کند .
پمپ آب هم دیگر کارآیی ندارد .لنج دست خدا و در دریای طوفانی شناور است .سوز سرما بیداد میکند .
حدود ساعت۳ عصر جمعه۷ آذر ماه است و طوفان شدید و موج سهمگین و سرمای وحشتناک .
پتویی آتش میزنند (نوف) تا علامتی برای نجاتشان باشد اما در اون هوای سخت و سنگین لنجی آن حوالی وجود ندارد تا یاریگرشان باشد .
آب وارد لنج شده است .لنج قایق های نجات امروزی را ندارد .
همگی جلیقه های نجات می پوشند . هر کس دارد زندگی خود را مرور میکند چه حالی بوده است اون لحظات و چه گذشته بر این ۶ عزیز هموطن . با همفکری ، پالت های چوبی که در لنج وجود دارد و در زیر بار می گذارند همراه با دو بشکه فلزی ۲۲۰ لیتری خالی شکلی از یک قایق نجات آماده می شود . با بند دو بشکه فلزی به پالت ها محکم می شود و راوی قصه ما این لحظات را روایت می کند:
مطالبی دارم که باورش بسیار سخت است حتی گلایه های صمیمی از خدا را بسان قصه موسی و شبان به زبان می آورد…..((کی رو داریم غیر از خوت… کمکمون کن……گرفتاریم..می همیشه نیگفتی بخوانید مرا تا اجابت کنم شمارا……کمکمون کن …خوت به دادمون برس )) امیدها کم رنگند اما زنده و پیگیرانه تلاش میکنند .
حتی دو ملوانی که بیمار بوده اند هم یادشان رفته به بیماریشون و گوشه کاری را گرفته اند…..
همشون برای عمو امراله نگرانند که بعد از بیش از ۲۰ سال کار در اداره برق اومده سفر دریا و دو دختر معلول جسمی حرکتیش چشم به راه برگشتش …..
جفت جالی (پالت) چوبی و دو درام (بشکه) فلزی بسته شده همراه با ساک های دستی ملوانان که روی پالت ها بسته میشوند و خدمه دور تخته با جلیقههای نجات بر تن قرار میگیرند .( نمونه تصویری از وسیله نجات عکس شماره ۵ )
۶ خدمه لنج ، جلیقه بر تن در آب بسیار سرد، تخته های پالت را گرفته اند.
مدارک هویتیشان را درون جیب داخل جلیقه نجات در کیسه ای پلاستیکی میگذارند…ثانیه به ثانیه این لحظات سخت است و نفس گیر….عامو امراله سر به آسمان میگوید:((خدا نجاتمون بده )) همه کمک از آقا امام حسین و آقا ابوالفضل میخواهند…..یاری میجویند از درگاه خدا….
کربلایی امراله ، یادش به بیش از ۳۵ سال خدمت در بارگاه آقا امام حسین می آید: ((ساک دستی ام رو برسون خونه مون خدا…….ه دختر و خانومم به خصوص دو دختر چشم انتظار معلولوم ، منتظر یه چهار تکه پارچه و شیرینی هستن
که براشون آوردومه…. ))….
همه دست به دعا هستند و خدا را صدا میزنند .
کمکم کل لنج را آب فرار می گیرد و ۶ عزیز دوست داشتنی ما روی آب در ۴طرف قایقی که طراحی دست خودشون هست قرار گرفته اند تا در خوشبینانه ترین حالت ، موج به سمت اسکله نفتی حرکتشان دهد.ساک های دستی هم روی پالت با بند محکم شده اند .
ساعت حدود ۵ عصر است و روزی بی نهایت سخت را گذرانده اند و ثانیه ها ، دقایق و ساعات سخت تری پیش رو دارند .
با خود می گویند شاید با جریان آب بتوانیم به نزدیک اسکله نفتی بهرگان برسیم و آنجا توسط مجموعه کارکنان نجات پیدا کنیم . باد، سرما و تا کمر در آب دور پالت ها و موج های بلند مقداری نزدیکشان می کند دوباره باد مخالف با شدت میوزد و از اسکله دور میشوند
شب فرا میرسد .نماز را در همان حال سخت لب خوانی می کنند از خدا طلب یاری می کنند.
پاها در آب کم کم ، کم توان میشوند.((امید میدادیم به هم….خدا را می خواندیم همگی)) ((همه با هم)) ,
ثانیه ها هر کدام ساعت ها طول می کشد .سرمای شدید آب در آذرماه رمقشان را گرفته است .دست ها یارای گرفتن تخته را کم کم از دست میدهند .بدن ها کرخت شده است .تغذیه ای همراه ندارند. گفتگوها دیگر شکل نمی گیرد و در تاریکی دریا تاب و توان بی نهایت کم شده استاما با نگاه هوای همدیگر را دارند .
عمو حاج کریم تنگسیری اولین نفری هست
که دیگر دستانش یاری نمی کند و حدود ساعت دو بامداد از پالت جدا میشود .دریای طوفانی و امواج سنگین اطراف تخته ها را بالا پایین می برند .
بشکه ها از پالت( تخته چوبی) جدا میشوند .بعد حبیب آقای چسباوی ، آقا سید محمد حسن فاطمی و
آقا رحمان تنگسیری هم جدا میشوند .
برادر عمو امراله(آقا اسماعیل) هم پنجمین نفریست که دیگر مقاومت را از دست میدهد و جدا میشود .
چه گذشته اون زمان بر ۶ عزیزمون .
مرگ بی نهایت نزدیک شده است در ساعات ابتدایی هشتم آذرماه ۱۳۷۶ .فاصله ساعت حدود ۲ تا ۴ صبح ،
پنج عزیز تلاشگر ، ۵ نان آور خانواده از پالت چوبی جدامیشوند.عمو امراله دستانش بین تخته ها گیر کرده است .
حدود۴ و نیم صبح ساعتی که روی دست دارد باز می شود و دستش یارای گرفتن ساعت در آب را هم دیگر ندارد و ساعت به آب می افتد .نگاهش ملتمسانه به آسمان است و از خدا یاری میجوید .
حدود۵ صبح راوی قصه ما در حالی که دستانش بین تخته های پالت گیر کرده است و جلیقه بر تن دارد از هوش می رود .
ساک های دستی از. پالت جدا شده اند و روی آب شناور شده اند و هر کدام از ملوانان با باد و موج همراه شده اند و از سرنوشت هم بی اطلاع .چه گذشته اون لحظات ، خدا میداند
عصر شنبه ۸ اذر۷۶ ، خبر عدم اطلاع خانواده ها از سرنوشت عزیزانشان در شهر می پیچد ، در همان روزی که ایران و استرالیا بازی برگشت را در ملبورن دارند و ایران با تساوی دو بر دو صعودی تاریخی به جام جهانی۹۸ دارد .
جشن و شادی همه ایران را فرا گرفته است ، خانواده های ۶ عزیز اما چشم انتظار خبر سلامتی عزیزانشان ثانیه ها را بسان ساعت ها میگذرانند .
اینجا به بعد روایت حاج نصراله روشن روان است که رئیس هیئت مدیره تعاونی صیادان آن سال ها می باشد :
صبح یکشنبه ۹ آذر ۷۶ بیسیم لنجی با رمز یا حسین اعلام میکند که ملوانی را زنده روی آب گرفته ایم.
مقداری وسایل از لنج غرق شده را جاشوان لنج ناخدا محمود که از اهالی اروند کنار است و مشغول صید بوده اند ، از آب می گیرند .
ساک دستی زنده یاد حبیب چسباوی از آب گرفته شده و شناسنامه اعضا خانواده اش در کیف در کیسه ای نایلونی پیدا میشود .
لنج آقای حاج رمضان وزانی با همراهی حسین آقای چپ کش در هوای طوفانی حرکت می کند و دو قایق که در یکی از قایق ها تلاشگر بی ادعای حوزه درمان آقای علیرضا گله گیری زاده هم همراه می شود و قایق دیگر متعلق به آقای مهدی صالحیان . محل پیدا شدن عمو امراله تا غرق شدن لنجشان بیش از یک ساعت و نیم فاصله دارد و دو قایق و لنج آقای وزانی به لنج ناخدا محمود میرسند .
عامو امراله را بعد از حدود سه شبانه روز ، بیهوش در حالیکه جلیقه بر تن داشته و دستانش در بین تخته های پالت گیر کرده اند پیدا می کنند .
با وجود طوفان شدید ، دو تن از همسفران عامو امراله که متاسفانه فوت شده بودند در جستجوها پیدا میشوند( زنده یاد حاج عبدالکریم تنگسیری و زنده یاد حبیب چسباوی) و از سه عزیز دوست داشتنی دیگر(زنده یادان : سید محمد حسن فاطمی ، رحمان تنگسیری و اسماعیل اسماعیلی) علیرغم جستجو متاسفانه هیچ اثری یافت نمیشود .
یاد همشون ماندگار .
عامو امراله بعد از چند روز بستری شدن شرایط بهبودی نسبی پیدا می کند و لحظه ورود به منزل ساک دستی خود را میبیند(همان ساک دستی که از خدا میخواست زودتر از خودش دست خانواده اش برسد) که قبل از راوی عزیز ما تحویل خانواده داده شده است.
سپاس از همراهی های صمیمانه آقایان :
محسن امید ، حاج نصرالله روشن روان،مهرداد بشیردیلمی ، علی شاکرزاده ، خسرو شاکریان، سیدرضا فاطمی و جلیل تنگسیری
بهمن و اسفند۱۴۰۱-دیلم و بوشهر
عباس امید