شما اینجا هستید

اخبار » ما با خدا معامله کرده ایم
گروه : اخبار , گفتگو

گفتگو: مصطفی مظفری

بمناسبت آزادسازی خرمشهر تصمیم گرفتیم به سراغ یکی از رزمندگان و حماسه سازان شهر و چهره ماندگار جنگ که در زمان دفاع ایثارگری کرده است برویم. پدری رزمنده و جانباز  که دو رعنا و دسته گل تقدیم به باغ انقلاب کرده بود و در داغشان اشک نریخته بود. اوهمه زندگیش  را برای وطنش ، دینش و عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و دراین را علاوه بر تقدیم فرزندانش خود نیز ایثارگرانه به جنگ رفت و خودش نیز یک پایش را در این وادی تقدیم کرد و به افتخار بزرگ جانبازی نائل شد. گرچه او دلخوش به این القاب نیست و خود را فارغ از این دنیای مادی می داند. به پای سخنان این پیر حماسه ساز نشستیم تا از حماسه خود و فرزندانش برایمان سخن بگوید.

مطالب زیر برگزیده ار سخنان وی است که تقدیم خوانندگان عزیز می شود.

۱-حاجی از خودتون بگویید؟ بنام خدا حسین غلامی هستم ۸۶ سال سن دارم و ۷ فرزند دارم که دو تا از آنها به نام محمد و علیرضا شهید شده اند.

۲- حاجی خودتون هم مفتخر به درجه جانبازی شدید چه سالی و در چه منطقه ای؟ سال ۱۳۶۴ و در منطقه حورالعین از ناحیه پا جانباز شدم.

۳- چند درصد؟ ۴۵ درصد.

۴- حاجی چگونه و کی به جبهه اعزام شدید؟ بعد از شهادت بچه ها خیلی حال کار نداشتم در حالی که ۵۵ سال سن داشتم دو سه سال در فعالیت کمک به خانواده رزمندگان و تعاونی بسیج بودم و دیگر طاقت نیاوردم و تصمیم گرفتم که به جبهه بروم و در سال ۱۳۶۴ در حالی که گناوه با اعزام من موافقت نکرد برای اعزام به بوشهر رفتم و آنها نیز فهمیده بودند که من پدر ۲ شهید هستم ابتدا گفتند سن شما بالاست و نباید به جبهه بروید من محکم ایستادم و گفتم امام گفته همه باید به جبهه بروند و هر طور بود آنها را راضی کردم که با اعزام من مخالفت نکنند.

۵- فرزند شهدیدتان قبل از اعزام به جبهه به چه شغلی مشغول بودند؟ شهید محمد که بزرگتر از علیرضا بود و متولد ۱۳۳۵ معلم بود و در روستای شول به تدریس مشغول بود و محمد که متولد سال ۱۳۴۰ بود پاسدار سپاه بود.

۶- علیرضا و محمد  در چه تاریخی به شهادت رسیدند؟ شهدا به فاصله شش ماه از یکدیگر شهید شدند علیرضا کوچکتر بود در تاریخ ۱۷ شهریور سال ۶۰ و محمد در عملیات فتح المبین در تاریخ ۲ فروردین سال ۶۰ به مقام شهادت رسیدند.

۷- در مراسم تشییع و فاتحه شهدا چه حالی داشتید؟ مادر شهداو همسر حاج حسین  این بار به جای حاجی جواب سؤال را می دهد ،حاجی برای محمد گریه نمی کرد تا اینکه دانش آموزان او از روستای شول در مراسم فاتحه شرکت کردند و خیلی گریه می کردند و یکی از آنها از ناراحتی خود را چند بار به دیوار زد و از سر او خون سرازیر شد آن وقت بود که حاجی گریه کرد.

۸- در جبهه در چه قسمتی فعالیت می کردید؟ من بخاطر آنکه قبل از جنگ ناخدای لنج بودم و در این زمینه مهارت داشتم در جبهه قایقران شدم.

۹- چطور شد که به درجه جانباز نایل شدید؟ در آن زمان ایران در منطقه حورالعین عراق اقدام به جاسازی توپ ۱۰۳ کرده بود و تردد نیروها به آن منطقه کار خیلی خطرناکی بود که من در این بین مسئولیت حمل نیروها را داشتم در یک حمله هوایی که دشمن با هلی کوپتر انجام داد و بوسیله تیربار اقدام به تیراندازی به سوی ما کرد که تیر به پایم خوردهما نجا بود که شهید رسولی و بهزاد سهولی به شهادت رسیدند ومن را نیز برای درمان به بیمارستان شیراز انتقال دادند یک سال و اندی در بیمارستان بودم پایم که از چند ناحیه شکسته بود و به قولی آش و لاش بود مورد عمل جراحی قرار گرفت، من به دکتر جراح گفتم آقای دکتر این پا دیگر پا نمی شود و آن را قطع کنید دکتر گفت من دکترم و می دانم چه کار کنم. بعد از مدتی دوباره از ران پای دیگرم پوست و گوشت برداشتند و بر روی ساق پای مجروحم گذاشتند و آن را کامل گچ گرفتند بعد ۲ الی ۳ ماه دیگر هم پایم بهبود نیافت تا اینکه به من گفتند آماده شو برای اتاق عمل گفتم چه می خواهند بکنند گفتند می خواهند پایت را قطع کنند وقتی که دکتر آمد گفتم آقای دکتر، دکتر کلامم را قطع کرد او که می دانست چه می خواهم بگویم گفت راست می گویی حق با شماست پیراهن شما (لباس رزمندگی) گواه آن است که حق با شماست و پایم در اتاق عمل قطع شد و پس از۱ سال و اندی از بیمارستان مرخص شدم.

۱۰- از خاطرات جبهه برایمان بگویید؟ حال و هوای جبهه با همه ی سختی هایش شیرین بود مثلاً روزی به علت کمبود وسایل آشپزی در بشکه فلزی (درام) غذا پختیم و باور کنید همان غذا آنچنان مزه ای داشت که باور نمی کنید. یک خاطره دیگر هم اینکه یکی از رزمندگان که اهل برازجان بود با قایق به مأموریتی رفته بود بعد از مدتی احساس کردیم که دیر کرده است من همراه با شهید گلستانی تصمیم گرفتیم دنبالش بگردیم خیلی از جاهایی که احتمال می دادیم را با قایق دنبالش گشتیم ولی ندیدیم شهید گلستانی که ناامید شده بود گفت که برگردیم من گفتم پشت آن بیشه ها هم بگردیم با اصرار من کنار بیشه ها رفتیم بیشه ها که بر اثر تردد قایق ها به صورت کوچه کوچه درآمده بود جاهای زیادی داشت و در یکی از این کوچه ها قایقی دیدیم که متوقف شده به کنارش رفتیم دیدیم که دوستمان است بر اثر اینکه بنزین قایق او تمام شده مجبور شده بود که در قایق بماند و بر اثر گرسنگی دیگر رمق نداشت و ما در آخرین لحظات او را دیده بودیم و او حتی توان جویدن نان را هم نداشت.

۱۱- حاجی برای حفظ  راه شهدا چکار باید بکنیم؟ امکان دارد من در جواب شما حرفی بزنم بعضی ها آنطرفتر بخندند و بگویند نگاه کن حاجی هم از انقلاب برگشته است و اگر بخواهم موارد را بگویم به درازا می کشد.

۱۲- از خصوصیات اخلاقی شهیدان بگویید؟ در سال ۵۹ وقتی یکی از دوستان علیرضا شهید شده بود علیرضا به منزل آنها رفته بود و با مادر شهید ملاقات کرده بود و مادر آن شهید خصوصیات اخلاقی را به یاد می آورده و به زبان جاری می ساخته و او از این صحنه خوشش نیامده و به ما گفت اگر من شهید شدم در گردن شماست که نزد هیچ کس از من تعریف و تمجید نکنید. من هم چیزی در تعریف از آنها نمی گویم فقط  همین را بگویم که که محمد به فقرا زیاد احترام می گذاشت و آنها را برای طعام و استراحت به خانه می آورد. و علیرضا که پاسدار بود وقتی از سپاه برمی گشت غذا را برای او می گذاشتیم می گفت که من در سپاه غذا خورده ام و در سپاه می گفت که خانه غذا می خورم و مدتی به همین روال بود تا اینکه بعدها فهمیدیم او تمام این روزها روزه بوده و برای اینکه کسی حتی پدر و مادرش نفهمند اینطور می گفته است.

۱۳- چند ماه بعد از شهادت علیرضا، محمد به جبهه اعزام شد شما نگران نبودید که برای محمد اتفاق نیافتد چگونه رضایت به اعزام وی دادید؟ نه، ما با خدا معامله کرده ایم وقتی که از ما پرسید و اجازه خواست گفتم برو دست خدا، خدا پشت و پناهت باشد.

۱۴- از فعالیت های انقلابی شهدا بگویید؟ شهدا در دعای ندبه به طور منظم شرکت می کردند و در فعالیتهای انقلابی و مذهبی بعد ار انقلاب شرکت می کردند و به علت همین حضور و فعالیت های انقلابی گروهکهای ضد انقلاب علیرضا را دستگیر کردند و او را مورد شکنجه قرار دادند و محاسن او را با آتش سوختند.

۱۵- حاج آقا چه چیزی باعث شده که فرزندان شما همه در راه انقلاب و راه صحیح قرار گرفته اند؟ به نظرم فقط نان حلال باعث شده، چون من همه ی توانم را برای کسب روزی حلال خرج می کردم.

۱۶- پشتیبانی از ولایت فقیه و رهبری نظام چه تأثیری در حفظ نظام جمهوری اسلامی دارد؟ اگر پشتیبانی واقعی باشد هم برای نظام و هم برای خود فرد و مورد رضایت خداست ولی اگر پشتیبانی ولایت فقیه فقط بخاطر نام باشد و در پشت سر، مثل اره ببرد واقعاً زیان بارتر است. یک خاطره ای به ذهنم آمد برایتان تعریف کنم قبل از پیروزی انقلاب آیت اله خزعلی را به گناوه تبعید کرده بودند کسی حق نداشت پیش او برود من همراه دو نفر دیگر شبها پیش ایشان می رفتیم و پای سخنان او می نشستیم و از وی بهره می بردیم بعدها روحانی سیدی را هم به پیش او بعنوان تبعیدی فرستادند روزی من برای مهر شدن برگ خروجی لنج آیت اله خزعلی و سید هم برای امضا به ژاندارمری شهر رفتیم سروان به من گفت مگر نگفتم کسی با آنها رفت و آمد نکند گفتم من برای مهر کردن برگ خروج آمداه ام و بعد روبه آیت اله خزعلی کرد و گفت اتهام سید چیست آیت اله گفتند اتهام ایشان دینداری است. سروان گفت همین حرفها را می زنید که مردم را گمراه کرده اید.

۱۷- از مسئولین چه انتظاری دارید؟ یک روزی استاندار و فرماندار و امام جمعه وقت نزد من آمده بودند استاندار گفت عرضی ندارید گفتم بله گفت بفرمایید گفتم محض رضای خدا کاری نکنید که حق خمینی شما را بگیرد خمینی خیلی در گردن ما حق دارد ۵ الی ۶ بار گفت چشم. فرماندار هم آنطرف گفت حاجی درست می گویید چشم، چشم. گفتم چشم شما هم پشت چشم استاندار است چشم بدون عمل پدر مردم را درآورده، قولی ندهید که نتوانید انجام دهید. برای یک بنده خدایی اگر می خواهید کاری انجام دهید اول بین خود و خدا ببین می توانی انجام دهی اگر نمی توانی قول نده که آن بنده خدا هر روز برود و بیاید.

شما هم می توانید دیدگاه خود را ثبت کنید

کامل کردن گزینه های ستاره دار (*) الزامی است -
آدرس پست الکترونیکی شما محفوظ بوده و نمایش داده نخواهد شد -

خبر بندر | بندرگناوه، بندر دیلم، بوشهر