صدای بندر- عبدالصمدابراهیمی: غریب مانده ای، بندرم! عظمت نامش با آنچه دارد تنه به تنه نمی شود.سنگینی جغرافیای بازارش در ذهن چروک شسته خیالات پر از معامله های بازاری، آنی نیست که وقتی روی باسکول دیده ات می گذاری هم وزن باشند، حالا کیلو گرمی پایین تر یا بالاتر. ساده تر که به آن بپردازی می توانی بنویسی درونش خودمان را جزغاله کرده و بیرونش دیگران را!
گناوه اگر گناوه باشد، گناوه اگر همان باشد که «او» و«ایشان» هنوز نادیده اش ، می پندارند نباید اینی باشد که من و تو و ما می بینیم. شهری که پتانسیل و داشته هایش معادله ای نابرابر را به تصویر می کشند. شهر غریب مانده ای که اگر به خودش بیاید و اگر دستش را بگیریم و بگیرند و پا به پایش ببریم و ببرند ، تن تب دارش از بستر رکود امروزی بر می خیزد و قفل های قفل شده بر درب های مکررش باز می شوند. گناوه اما برای گناوه شدن راهی طولانی دارد. وجب کم است، متر ناچیز است، فرسنگ و کیلومتر و مایل را حقیر می دانیم. نه این سزای تو نیست بندر آرزوها!
گناوه هنوز آنقدر با محرومیت دمخور است که چند صباحی «قلم مو» بر دیوارش کشاندن و اندکی آسفالت هایش را وصله پینه کردن هم برایمان طعم «احیا» می دهد و بوی« تحرک» و سازندگی.
این نگاه فقیرانه و درویش وار بندر است که داغ ها را تازه نگه می دارد و بر زخم های شهرمان نمک می پاشد. هنوز دارایی هایش همانی است که بوده. دلخوشیم به سرشماری آنهایی که نوروز و نوروزها چند صباحی را روی ماسه های دریا ، قدم میهمان می کنند و باز ما می مانیم و روز از نو و اگر برکت به کاسبی ها بیافتد روزی از نو.
گناوه را باید برای گناوه شدن تکان داد. یک خانه تکانی اساسی. یک تصور به آن نیت که هر روزش نوروز است. این اگر بشود گرد غریبی هایش که پاک شود، انگ محرومیت که از آن فاصله بگیرد می شود بعدها برایش بهاریه نوشت حتی اگر فصل هایش پاییزی باشند.
کاش هر که بر عمارت «بلدیه» شهر قدم می گذارد و شهردار می شود برای گناوه شدن گناوه بجنگد و لاغیر. این مشق شب و مشق روز و سر مشق همه ماها که بشود گناوه هم از زیر آوار غربت جوانه می زند. کاش چنین باشد.
: